یاد قنات پر آب گردنه که خشکیده
روزی روزگای ما قناتی داشتیم در کنار جوی آبش سایه بانی داشتیم
سایه بان ما درخت توت بود بهترین تفریح ما با دانه های توت بود
نیست آبی در آن استخر گلی بهتر از کاخ بودن خانه های کاه گلی
دور استخر میدویدن بچه ها بعد بازی بود نوبت آلوچه ها
میساختندبا دستهای کوچک خانه ای آسیابک ، خرمن ، هم لانه ای
هر کجایش را بگویم دفتریست نمره ی آن پیر مردان بوده بیست
گفته هایم داستان یا افسانه نیست تک درخت توت قرمز بود نیست
زمین را نباید هرگز بفروشی بلکه باید همیشه آن را بدوشیبه خاطر همین است که ( زییر ) هم نوشته است زمینهای فروشی